بسم الله الرحمن الرحیم
دوستم بهم زنگ زد و گفت: مسجد ابوذر یه سفر سیاحتی می بره یاسوج، اگه میای اسمت رو بنویسم؛ به دلایلی اول قبول نکردم ولی بعد نظرم عوض شد و به دوستم گفتم اگه اتوبوس هنوز جا داره اسمم رو بنویس؛ خدا رو شکر اتوبوس جا داشت و اسم من رو نوشت.
روز سه شنبه ساعت 5 صبح رفتیم به طرف مسجد و منتظر اومدن اتوبوس شدیم؛ اتوبوس رسید و مسئول کاروان یکی یکی اسم می خوند و مسافرها سوار می شدن، ما نفرای آخر بودیم که اسممون خونده شد، سوار شدیم و سر جامون نشستیم، خیلی از نشستنمون نگذشته بود که متوجه شدیم دوتا از خانم ها جای نشستن ندارن!!! همه تعجب کردیم، مگه می شه دونفر جا نداشته باشن!!! یعنی کسی اشتباهی اومده؟! بعد به گوشمون رسید که برای این سفر دوتا اتوبوس بوده و یکی از اتوبوس ها روز قبل خراب می شه و به مسافرای اون اتوبوس خبر می دن که فردا نیان اما چند نفر خبر نمی شن که اتوبوس خراب شده و با دل خوشحال میان برا سفر و مسئولین اتوبوس هم کاری از دستشون بر نمی اومد چون نمی خواستن دلشون رو بشکنن. یکی از خانم ها کف اتوبوس نشست، خانم های دیگه اصرار رو اصرار که بیا جای ما بشین، اما قبول نکرد و گفت: جای اون دنیامون خوب باشه این جا که مهم نیست…….
#به_قلم_طلبه
#خاطره
جایگاه انسان
آخرین نظرات